جدول جو
جدول جو

معنی صاحب نسق - جستجوی لغت در جدول جو

صاحب نسق
مامور حفظ نظم و امنیت، داروغه
تصویری از صاحب نسق
تصویر صاحب نسق
فرهنگ فارسی عمید
صاحب نسق
(حِ نَ سَ)
گویا لقبی بوده است مانند کدخدا و داروغه و امثال آن
لغت نامه دهخدا
صاحب نسق
(حِ نَ سَ)
یکی از فضلای آخر عهد قاجار و از مردم قم و مترجم شش مجلد کتاب لغت از فارسی به فرانسه و این کتاب به طبع نرسیده است
لغت نامه دهخدا
صاحب نسق
نرخ سنج از کارهای دیوانی زمان صفویان ماموری دولتی که موظف به تنظیم فهرست قیمتهای جاری و مسکوکات قلب بود (صفویان)
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب نسق
((~. نَ سَ))
ماموری دولتی که موظف به تنظیم فهرست قیمت های جاری و مسکوکات بود
تصویری از صاحب نسق
تصویر صاحب نسق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاحب نفس
تصویر صاحب نفس
آنکه نفسی گیرا دارد، کسی که دعایش اجابت می شود، برای مثال با زنده دلان نشین و صاحب نفسان / حق دشمن خود مکن به تدبیر خسان (سعدی - لغت نامه - صاحب نفس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب سر
تصویر صاحب سر
محرم اسرار، رازدار، رازنگهدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب نظر
تصویر صاحب نظر
کسی که دارای نظر و رای صائب است، آگاه، بینا، باریک بین، عارف، بلندنظر، بلندهمت، کسی که جمال و زیبایی را دوست دارد و با نظری پاک از مشاهدۀ آن لذت می برد، برای مثال هرکسی را نتوان گفت که صاحب نظر است / عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است (سعدی۲ - ۳۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب دلق
تصویر صاحب دلق
ژنده پوش، صوفی ای که خرقه بر تن کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب سنگ
تصویر صاحب سنگ
باوقار، متین، بردبار، باطمانینه، موقر
فرهنگ فارسی عمید
(حِ نَ فَ)
مستجاب الدعوه. آنکه دم او را اثری است:
با زنده دلان نشین وصاحب نفسان
حق دشمن خود مکن به تدبیر خسان.
سعدی.
آنانکه شب آرام نگیرند ز فکرت
چون صبح پدید است که صاحب نفسانند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ / حِ سِرر)
رازدار. رازنگهدار. محرم اسرار: در مجلس شراب به ابوالفتح حامی که صاحب سرّ وی بود بگفت... (تاریخ بیهقی ص 320).
سریر عرش را نعلین او تاج
امین وحی و صاحب سرّ معراج.
نظامی.
صاحب سری عزیزی صدزبان
گر بدی آنجا بدادی صلحشان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ ظَ)
باریک بین. روشندل. آگاه. بینا. دیده ور. بصیر. باهوش. آنکه به چشم دل در کارها نگرد:
نیست بر مردم صاحب نظر
خدمتی از عهد پسندیده تر.
نظامی.
پادشاهی بود و او را سه پسر
هر سه صاحب فطنت و صاحب نظر.
مولوی.
پس دو چشم روشن ای صاحب نظر
بهتر از صد مادر است و صد پدر.
مولوی.
مرغ جایی که علف بیند و چیندگردد
مرد صاحب نظر آنجا که کرم بیند و جود.
سعدی.
آن نه صاحب نظر بود که کند
از چنین روی در بروی فراز.
سعدی.
وصل خورشید به شب پرّۀ اعمی نرسد
که در این آینه صاحب نظران حیرانند.
حافظ.
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم.
حافظ.
بنمای به صاحب نظران گوهر خود را
عیسی نتوان گشت به تصدیق خری چند.
صائب.
، جمال پرست. آنکه از نظر به جمال خوبان لذت گیرد بی نظر ریبه:
گروهی نشینند با خوش پسر
که ما پاکبازیم و صاحب نظر.
سعدی.
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظراست
عشق بازی دگر ونفس پرستی دگر است.
سعدی.
سهل بود آنکه به شمشیر عتابم میکشت
قتل صاحب نظر آن است که قاتل برود.
سعدی.
میان عاشقان صاحب نظر نیست
که خاطر پیش منظوری ندارد.
سعدی.
هر کس به تعلقی گرفتار
صاحب نظران به روی منظور.
سعدی.
گوشۀ چشم رضائی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحب نظران میداری.
حافظ.
در خیال اینهمه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد.
حافظ.
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست.
حافظ.
، عارف:
بفرمود صاحب نظر بنده را
که خشنود کن مرد درمنده را.
سعدی.
که صاحب نظر بود و درویش دوست
هر آن کاین دو دارد ملک صالح اوست.
سعدی.
، بلندهمت. عالی طبع. ضد تنگ نظر:
کوته نظران را نبود جز غم خویش
صاحب نظران را غم بیگانه و خویش.
سعدی.
نظر آنانکه نکردند بدین مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حِ سَ)
کنایه از مردم باوقار و صاحب قدر و تمکین باشد. (برهان) :
چو صاحب سنگ دید آن نقش ارژنگ
فروماند از سخن چون نقش بر سنگ.
نظامی.
، کنایه از غیبت کننده و طعنه زننده هم هست. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ)
خرقه پوش. صوفی. آنکه دارای دلق است. رجوع به دلق شود.
- میر صاحب دلق، عمر بن خطاب:
به یار محرم غار و به میر صاحب دلق
به پیر کشتۀ غوغا به شیر شرزۀ غاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دارنده حس، آن که احساس باطنی قوی دارد، آن که حس خیر خواهی نسبت به هم نوع دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب سر
تصویر صاحب سر
راز بان راز نگهدار سر نگهدار محرم اسرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب سنگ
تصویر صاحب سنگ
گرانسنگ، دشیادگر (غیبت کننده)
فرهنگ لغت هوشیار
روشن بین، کیشدان آن در امر یا اموری دارای نظر صایب است، دیندار متدین، عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب نظر
تصویر صاحب نظر
آن که در امر یا اموری دارای نظر صایب است، دیندار، متدین، عارف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب نظر
تصویر صاحب نظر
کاردان
فرهنگ واژه فارسی سره
حقدار، ذیحق، محق
فرهنگ واژه مترادف متضاد